• وبلاگ : شب شعر
  • يادداشت : اصلا خدا را چه ديده اي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + باران 


    سلام

    زيبا بود و دلنشين

    دست که ندارد

    دل که دارد ...

    کاش باباي من هم بود

    حتي بي دست

    کاش...

    + عاطي 
    ببخشيد جا نشد همشو بنويسم.شعر از دفتر ابي اقاي سپهر بود
    + عاطي 

    اتل متل يه باباکه اون قديم قديما

    حسرتشو مي­خوردندتمومي بچه­ها

    اتل متل يه دختر دردونه باباش بود

    هرجا که بابا مي­رفت دخترش هم باهاش بود

    اون عاشق بابا بود بابا عاشق اون بود

    به گفته رفيقاش بابا چه مهربون بود

    يه روز آفتابي بابا تنها گذاشتش

    عازم جبهه­ها شد دخترو جا گذاشتش

    چه روزهاي سختي بوداون روزهاي جدايي

    چه سالهاي بدي بود ايام بي بابايي

    چه لحظه سختي بوداون لحظه رفتنش

    ولي بدتر از اون بود لحظه برگشتنش

    هنوز يادش نرفته نشون به اون نشونه

    اونکه خودش رفته بود آوردنش به خونه

    زهرا به اون سلام کرد بابا فقط نگاش کرد

    اداي احترام کرد بابا فقط نگاش کرد

    خاک کفش بابا رو سرمه تو چشاش کرد

    هي بابا رو بغل کردبابا فقط نگاش کرد

    زهرا براش زبون ريخت دو صد دفعه صداش کرد

    پيش چشاش ضجه زدبابا فقط نگاش کرد

    اتل متل يه بابا يه مرد بي ادعا

    مي­خوان که زود بميره تموم خواستگارا

    اتل متل يه دختر که بر عکس قديما

    براش دل مي­سوزونن تمومي بچه­ها

    زهرا به فکر باباس بابا به فکر زهرا

    گاهي به فکر ديروز گاهي تو فکر فردا

    يه روز مي­گفت که خيلي براش آرزو داره

    ولي حالا دخترش زيرش لگن مي­ذاره


    سلام ممنون که به من سر زدين

    شاعر خطه ي خراسانم

    امدم تا دلي بلرزانم

    شما اهل سسندج هستيد يا اصليتتون تربت حيدريه است؟

    سلام آقا مهدي
    خسته نباشيد
    قالب وبلاگت زيباست اما ظاهراً فراموش کردين رنگ نوشته هاي پايين هر مطلب رو با توجه به رنگ سياه زمينه وبلاگتون تغيير بدين و به رنگ سياهه و تاريخ و ساعت و... درج مطلب در پايين مطالب مشخص نيست. راستي به وبلاگ ماهم سربزن و ما رو از نظراتتون بي بهره نذارين.
    موفق باشين انشاءالله که قسمت بشه هفته بعد ميام سنندج قسمت بشه اگه مراسم زيارت عاشوراي روز دوشنبه تو اداره زندانها به راهه دلمون واسه يکي از مراسماي سنندج که مداحي ميکنين تنگ شده. هرچند تو تهران مراسماي محمود کريمي و سعيد حداديان و .... هست اما مراسما تو کردستان چيز ديگه است. امروزم تو بيت آقا مراسم بود ايشالله که بودين
    منتظر نظراتتون هستيم

    درود هموطن
    ::
    يه روز يه ترک اسمش ستار خان بود، شايد هم باقر خان.. ؛خيلي شجاع بود،

    خيلي نترس.. ؛ يکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزي براومدجونش رو گذاشت

    کف دستش و سرباز راه مشروطيت و آزادي شد،فداکاري

    کرد، براي ايران، براي من و توبراي اينکه ما يه روزي تو اين مملکت آزاد زندگي کنيم.
    ::
    بهم سر بزن
    ::
    ديشب صداي تيشه از بيستون نيامد
    گويا به خواب شيرين
    فرهاد رفته باشد
    ::
    خرد نگهدارت
    ::
    منتظرتم