سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سوزش درد بردباری را جرعه جرعه درکش که آن اساس حکمت و ثمره دانش است . [امام علی علیه السلام]

ای عشق جز تو کس به سرابم نمی برد

اینقدر سمت و سوی عذابم نمی برد

می خواستم صدا بزنم : شب بخیر عشق...

اما نمی شود ...بدون توخوابم نمی برد...



مهدی صفی یاری ::: پنج شنبه 87/6/7::: ساعت 1:0 عصر نظرات دیگران: نظر

هی فقط محو غزلخوانی شدید

یا عراقی یا خراسانی شدید

اشک دلتنگی امانم را برید

عذر می خواهم که بارانی شدید



مهدی صفی یاری ::: جمعه 87/6/1::: ساعت 10:11 صبح نظرات دیگران: نظر

گفتیم بیا که دور تو می گردیم

خورشید بیا که از فراق ات سردیم

گفتیم بیا ولی خودش می دانست

ما نیز شبیه کوفیان نامردیم



مهدی صفی یاری ::: جمعه 87/6/1::: ساعت 10:7 صبح نظرات دیگران: نظر

گفتند که دیگر از سفر می آید

یک جمعه دمادم سحر می آید

گفتند پس از هزار و اندی غربت

با سیصد و سیزده نفر می آید



مهدی صفی یاری ::: جمعه 87/6/1::: ساعت 10:2 صبح نظرات دیگران: نظر

نگاه خسته و لبخند ساده ات عشق است

هوای سبز مسیر پیاده ات عشق است

به روی چرخ غریبی هنوز هم مردی

 تو هم نشسته و هم ایستاده ات عشق است.

                     5تیر87..مهدی صفی یاری



مهدی صفی یاری ::: پنج شنبه 87/5/31::: ساعت 9:34 عصر نظرات دیگران: نظر

 شعری از سالهای قبل ...( حدود 19 سالگی ام )

ماییم و هوای دیدن چشمانت

دلواپسی رسیدن چشمانت

فردا که بیاید و نیایی چه کنم

با خط و نشان کشیدن چشمانت



مهدی صفی یاری ::: پنج شنبه 87/5/31::: ساعت 8:23 عصر نظرات دیگران: نظر

ای عشق آمدی که خیالاتی ام کنی ؟

یا از زمین بریده سماواتی ام کنی؟

خیلی درست بودم از اول، تو هم بیا

انگار آمدی که قر و قاطی ام کنی !!!

 

 

 



مهدی صفی یاری ::: دوشنبه 87/5/28::: ساعت 11:55 عصر نظرات دیگران: نظر

مرا شبیه خودت غرق می کنی امشب

دچار این دل پر زرق می کنی امشب

هزار مرتبه توبه ....خدا ببخش ....ولی

تو با همیشه چرا فرق می کنی امشب!!؟



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 87/5/23::: ساعت 8:23 صبح نظرات دیگران: نظر

تقدیم به علمدار کربلا ..
این شعر رو در سال 76 یعنی 18 سالگی ام سرودم ..با همه ایرادات زیادش چون هدیه ای بود ناقابل به ارباب غیرت و ادب دوسش دارم ...
ای همیشه طوفانی آسمان دستانت
خیره شد نگاهم باز ، در کران دستانت

مثل موج دریایی ، نه تمام دریایی
ای تمام دریا ها میهمان دستانت
ای بهار بارانی ، مثل ماه می مانی
گر چه ماه می لرزد با تکان دستانت
آسمان که می گویند اوج بی کرانی هاست
وه چه کوچک است اینجا در میان دستانت
فکر می کنی دنیا از چه چیز پا برجاست
خوب می شود فهمید ، آب ونان دستانت
در غزل نمی گنجی ، ای بزرگ باور کن
پای شعر می لنگد ، در بیان دستانت



مهدی صفی یاری ::: سه شنبه 87/5/15::: ساعت 9:5 عصر نظرات دیگران: نظر

چون سایه به کنج یک اتاق افتادی

چون موج به شور و اشتیاق افتادی

تا چشم گشودم تو کنارم بودی

ای عشق چه ساده اتفاق افتادی



مهدی صفی یاری ::: دوشنبه 87/5/14::: ساعت 2:5 عصر نظرات دیگران: نظر
<   <<   11   12   13      >