همين که دست قلم در دوات مي لرزد
به ياد مهر تو چشم فرات مي لرزد
نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت
اگر اشاره کني کائنات مي لرزد
«هزار نکتهء باريک تر ز مو اينجاست»
بدون عشق تو بي شک صراط مي لرزد
مگر که خار به چشمان خضر خود ديدي
که در نگاه تو آب حيات مي لرزد
تو را به کوثرو تطهيرو نور گريه مکن
که آيه آيه تن محکمات مي لرزد
کنون نهاده علي سر،به روي شانهء در
و روي گونهء او خاطرات مي لرزد
غزل تمام نشد،چند کوچه بالاتر
ميان مشک سواري فرات مي لرزد
سپس سوار مي افتد ،تو مي رسي از راه
که روضه خوان شوي اما صدات مي لرزد
???
وعصر جمعه کنار ضريح روي لبم
به جاي شعر دعاي سمات مي لرزد