بعد ازتو آفتاب به دردی نمیخورد
شبهای ماهتاب به دردی نمیخورد
وقتی تو تشنه ماندی، از آن روز تا ابد
دجله، فرات، آب به دردی نمیخورد
گاهی به دوش جد و گهی روی نیزهها
دنیا به این حساب به دردی نمیخورد
سنگ ات زدند تا که خدا اجرشان دهد
زآن دم دگر ثواب به دردی نمیخورد
خون را زدم کنار ز پیشانی دلم
خورشید در نقاب به دردی نمیخورد
آقا بس است غربت تو بی شماره است
صد بخچه شعرناب به دردی نمیخورد
مهدی صفی یاری ::: پنج شنبه 88/9/26::: ساعت 3:7 عصر
نظرات دیگران: نظر