از روز ازل نرفته از یادم من با عشق تو از بهشت افتادم من از گنبدتان نمی شود دل بکنم یک کفتر شکل آدمی زادم من
پیشانی سبز باغ قرمز شده است
از شدت درد و داغ قرمز شده است
تقصیر کسی نیست که دیر آمده ای
این شهر پر از چراغ قرمز شده است ...
اگر شرط
دیدن ماه بود
من باید
هر روز خدا روزه می گرفتم
با موج تو قایق شدن اشکال ندارد
همرنگ شقایق شدن اشکال ندارد
این قاعده از روز ازل بوده که اصلا
ناخواسته عاشق شدن اشکال ندارد
آن مرد انار و عشق برمیگردد
در فصل بهار و عشق برمیگردد
آن مرد که همسایه چشمان من است
در سال هزار و عشق برمیگردد
چقدر حرف دلم را به جاده ها بزنم
اجازه هست کمی حرف با شما بزنم؟
اجازه هست کمی درد دل کنم یا نه؟
اجازه هست که قید من و تو را بزنم؟
بنا نبود نیایی ، خدا وکیل آقا
چقدر دست به دامان ندبه ها بزنم؟
دلم قرار ندارد خودت که می دانی
چقدر مانده همینطور دست و پا بزنم؟
ببین به جان عزیزت قسم کم آوردم
بعید نیست همین روزها که جا بزنم
اگر دروغ نگویم فقط کمی مانده
رکورد مردم نامرد کوفه را بزنم
خدا کند که بیایی وگرنه از سمتِ
کدام پنجره باید تو را صدا بزنم؟
...
به بازگشت من آقا دگر امیدی نیست
مگر دوباره سری رو به کربلا بزنم
از آتشی و خُلق مجوسی داری
در مجلس ختم هم عروسی داری
پشت در خانه ات رسیده 110
ای عشق تو شاکی خصوصی داری
آیینه و قایق مرا پس بدهید
رویای دقایق مرا پس بدهید
من نامزد بهار هستم لطفا
انگشتر سابق مرا پس بدهید
پدرم گفت:
یا شاعر شو یا شاطر
اشتباه کردم
نان در شاطری بود....
دفترچه را پر می کنم از چشمهایت
وقتی که شُر شُر می کنم از چشمهایت
من جای کلّ مردمی که فیض بردند
خیلی تشکر می کنم از چشمهایت