در چاه اش آبی بود که شاعر نمی شد
حتی کبابی بود که شاعر نمی شد
اصلا به قول خیلی از اهل محله
آدم حسابی بود که شاعر نمی شد...
خون در دل زخمی کبوتر نکنید
این باغچه را دوباره پرپر نکنید
عمری است که با درد خودش ساخته است
با شاعر از این که هست بدتر نکنید
چشمی شبیه آهوی چشم ات نمی شود
تیغی شبیه ابروی چشم ات نمی شود
حتما خدا نخواست که جادوگری کنی
موسی حریف جادوی چشم ات نمی شود
حرفی نزن ، نخند ، غرور تو دیدنی است
با یک اشاره عشق تو در من شکفتنی است
بین ِ تمام معجزه هایی که دیده ام
اعجاز چشم های تو باور نکردنی است
سلام ..بعد از مدتها به روز می کنم ...علتش هم اینه حس می کنم شعرهام یا ارزش شنیدن ندارن برای مخاطبان یا در محل خوبی عرضه نمی شن ...ولی به خاطر عشق به بعضی دوستان عزیزم گاهی این کار رو خواهم کرد...یا علی
دو رباعی:
آینده و حال و ماضی ام مال خودت
این دفتر جمله سازی ام مال خودت
یک نیم نفس مانده برایم آنهم
بعد از تو به مرگ راضی ام مال خودت
****
معنای تو را جن و ملٍک می فهمد
در قصه ی کودکان شرک می فهمد
ای عشق تو را تمام عالم حتی ...
یک فسقلی کلاس یک می فهمد
دریای غم ام که پر تلاطم شده ام
در موج نگاه هفتم ات گم شده ام
چیزی بگو از خودت....بگو آمده ای ؟
یا باز دچار آن توهم شده ام
اصلا تو بگو چه بر سرم آمده است!!!
من مرتکب کدام گندم شده ام؟
این دلهره این سکوت این ثانیه ها
درخاطره های کهنه ام گم شده ام
باور کن از آن روز فقط حیرانم
من جایگزین عشق چندم شده ام؟!!
خواب از سر من پریده ، اصلا در شهر
انگشت نمای کل مردم شده ام
در شعر تو هم ز بی کسی محتاج
این قافیه های دست دوم شده ام
...
حق با دل توست شاید از اول هم
من باعث این سوء تفاهم شده ام
انگار عطش ز رنگ و روی اش پیداست
دریا ز بلندی سبوی اش پیداست
مردم بشتابید بهشتی که خدا گفت
از پنجره ی زیر گلوی اش پیداست
تقدیم به موعود (عج)
اهل همین حوالی ام ، از شهر سیب ها
چشم انتظار، مثل تمام غریب ها
این سالها بدون تو از دست رفته ام
از دست روزگار فراز و نشیب ها
گفتم دو بیت شعر بگویم خدا کند
طوری شود نباشم از این بی نصیب ها
شاعر سلام خسته نباشی ، غزل بخیر
خوش باش در میان گل و عندلیب ها
شعرم چقدر شکل غزلهای حافظ است !!
از خط و خال و زلف سیاه حبیب ها
این که نشد خدا، من و زلف نگارها
این که نشد خدا ، من و این دلفریب ها
من یوسفم زچاه رها کن مرا خدا
زندانی ام بخاطر بغض رقیب ها
مثل مسیح ، مثل خودم ، مثل سیب ها
تکرار می کنند مرا بر صلیب ها
...چشمم به ماه بود که دلواپست شدم
برگرد ای خلاصه امن یجیب ها
یک روز می رسی ولی آنروز هم هنوز
باور نمی کنند تو را نانجیب ها
به انتهای خوش سرنوشت می مانی
به حد فاصل هر خوب و زشت می مانی
درست در وسط آفتاب مردادی
..شبیه لذت یخ در بهشت می مانی....
سلام دوستان ارجمند و بزرگوارم:
با نهایت عذر خواهی می خواستم بخاطر سئوال و پرسجوی برخی عزیزان خدمتتون عرض کنم:
کتاب جدید شعر این برادر حقیرتون با نام :
آن مرد که همسایه چشمان من است
همین یکی دو روز پیش از زیر چاپ در اومد.
ان شاء الله به زودی خدمت عزیزان آدرس می دم و اگه برام مهیا شد خدمتتون می فرستم...این کتاب رو انتشارات کعبه دل قم چاپ کرده ...از همین الان بخاطر کم و کسری هاش ازتون عذر می خوام و مشتاق شنیدن انتقادات و رفع ایراداتم هستم ....راستی لازم نیست برای شعر گفتن شاعر باشین ...کافیه عاشق باشین ....دست مهربونتون رو می فشارم ...یا علی